ناقد: حجتالاسلام دکتر محمدحسن جعفري
مدیرکرسی: جناب آقاي دکتر وحيد وثوقيراد
در سالهای اخیر، برخی از پژوهشگران برای تولید و ارائه نظریه در عرصۀ علوم انسانی اسلامی، به استفاده از روش دادهبنیاد (Grounded Theory) روی آوردهاند و بررسیها نشان میدهد استفاده از این روش در عرصه مذکور رو به گسترش است. این در حالی است که به نظر میرسد در باره استفاده از این روش، ملاحظات و تأملاتی وجود دارد که درخور توجه و مداقه و بررسی است. خلاصۀ برخی از مهمترین این ملاحظات، در نکات ذیل آورده شده است:
1. یکی از ملاحظات، اسامی و عناوینی است که در مورد این روش به کار میرود. گاه آن را روشی برای نظریهپردازی، گاه یکی از روشهای تحقیق کیفی، گاه روشی برای جمعآوری دادهها، گاه روشی برای تجزیه و تحلیل دادهها و گاه یکی از استراتژیهای تحقیق و پژوهش نامیدهاند. بر آشنایان با مباحث روش تحقیق مخفی نیست که این اصطلاحات هر کدام معنای خاص خود را دارند و یک روش نمیتواند مشمول همۀ آنها باشد. عرصۀ علم و اصطلاحات علمی، عرصۀ آرایهها و صنایع ادبی نیست که بتوان به دلخواه و با دست و دلبازی، هر اصطلاحی را در هر جایی به کار برد. دقیق سخن گفتن یکی از مهمترین ویژگیهای طرح مباحث علمی و به کار بردن اصطلاحات تخصصی است. در خصوص بحث ما به ویژه باید دید که مقصود برخی از نویسندگان، از اصطلاح «استراتژی تحقیق» در مورد روش دادهبنیاد چیست و چه تفاوتی با روش تحقیق دارد. همچنین آیا روش تحقیق با روش نظریهپردازی دو چیز هستند یا یک مفهوم بیشتر ندارند؟ به ویژه آن که در بسیاری از متون انگلیسی، دادهبنیاد به عنوان یک روش تحقیق کیفی مطرح و معرفی شده است. بدیهی است به کار بردن هر کدام از این عناوین در موردروش داده بنیاد، پیامد علمی خاص خود را خواهد داشت.
2. عطف به نکته اول، اگر دادهبنیاد را روشی برای نظریهپردازی بدانیم، باید مشخص شود سایر روشهای نظریهپردازی کداماند که دادهبنیاد به عنوان روشی تازه در عرض آنها مطرح شده است. این نکته به ویژه از آن جهت مهم است که بررسی شود روش دادهینیاد دقیقاً به چه هدف و با چه منظور و برای حل چه مشکلی پیشنهاد شد؛ تا بعد بتوان ارزیابی کرد که آیا واقعاً توانسته و میتواند آن هدف را تأمین و آن مشکل را حل کند یا خیر؟
3. اگر هم از دادهبنیاد به عنوان «روشی برای نظریهپردازی» تعبیر شود، به نظر میرسد مقصود از «نظریه» در اینجا، تئوریهای کلّی و جامع نیست، بلکه صرفاً مدلی برای توضیح دادههای گردآوری شده است؛ مهمترین شاهد این مدعا، مشکل تعمیم در پژوهشهای کیفی به طور کلی، و به ویژه در خصوص روش داده بیناد است، که خود مبدعان این روش نیز به این نکته (مشکل تعمیم) اشاره کردهاند. از این رو از آن-جا که ما در تولید علوم انسانی اسلامی، به دنبال ارائه نظریههای کلی و فراگیر از منظر اسلام هستیم، باید این ملاحظه را در نظر گرفت که با توصیفات مذکور، روش دادهبنیاد واقعاً چه مقدار میتواند در این مسیر به ما کمک کند و قابل استفاده باشد.
4. در مباحث مربوط به روش تحقیق، از جمله مسائلی که بسیاری از اساتید و صاحبنظران، به ویژه اساتید دانشگاهی، بر آن اصرار میورزند، ضرورت و لزوم ارائه فرضیه در طرح تحقیق (پروپوزال) و قبل از آغاز پژوهش است. باید توجه داشت یکی از نکاتی که روش داده بنیاد بر آن تأکید میکند انکار این ضرورت است. در این قسمت، به نظر میرسد، باید حق را به طراحان و طرفداران نظریه دادهبنیاد داد؛ به ویژه این که در پژوهشهای دینی و اسلامی، به شدت از «تفسیر به رأی» و هر گونه پیشداوری نهی شده است. در هر صورت، ما نیز با طراحان روش دادهبنیاد موافقیم که برای شروع یک پژوهش علمی، داشتن فرضیه قبل از شروع، همیشه لازم نیست و در بسیاری از موارد، داشتن سؤال (سؤالات) و مشخص بودن حوزه و مسألۀ تحقیق کفایت میکند.
5. برای مشخص شدن نسبت دادهبنیاد با علوم انسانی اسلامی، به نظر میرسد یکی از نکات مهم و اساسی، تعریفی است که ما برای علوم انسانی اسلامی در نظر میگیریم. از آنجا که در مورد این مفهوم (علوم انسانی اسلامی، یا به تعبیر دیگر، علم دینی) تعریف و تلقی واحدی نزد صاحبنظران وجود ندارد، ظاهراً نمیتوان در مورد نسبت روش دادهبنیاد با علوم انسانی اسلامی، حکمی واحد صادر کرد و باید بسته به معنا و تعریف مورد نظر، در این باره به ارزیابی و اظهار نظر پرداخت. اجمالاً این که، طبق برخی معانی و اصطلاحات از علم دینی، اساساً جایی برای روش دادهبنیاد باقی نمیماند و استفاده از این روش برای تولید و تدوین علوم انسانی اسلامی، به بیراهه رفتن است. از این رو به نظر میرسد کلیه پژوهشگرانی که میخواهند با روش دادهبنیاد، رویکرد و دیدگاه اسلام را در یک موضوع و مسأله خاص ارائه نمایند، لازم است در ابتدا معنای مورد نظر خو از علم دینی و اسلامی را مشخص کنند.
6. عطف به نکتۀ ششم این نکته نیز مهم است که اگر داده بنیاد را در تحقیقات اسلامی به کار بگیریم، اسلامی بودن نظریه حاصل از آن به چیست؟ آیا نظریه پس از استخراج از متون و منابع دینی نیاز به تست میدانی دارد؟ اگر تست میدانی را بپذیریم آیا در واقع مدافع این نظر شدهایم که اسلامی بودن فقط در مقام شکار نظریهها معنا دارد نه در مقام داوری و داور در هر حال تجربه است؟
این نکته بیشتر از آن جهت جلب نظر میکند که محققان مسلمان، دادهبنیاد را روی متون اسلامی اجرا میکنند؛ و اعتبار و حجیت برداشت از متون اسلامی (آیات و روایات) در مباحث حوزوی قواعد خاص خود را دارد (که به مباحث الفاظ معروف است) و به تجربه ارتباطی پیدا نمیکند. به عبارت دیگر، در استنباطهای معمول و متداول حوزوی، برای ارزیابی صحت و سقم یک برداشت از متون و منابع اسلامی، این گونه نیست که آن را به محک آزمون و تجربه بسپارند، بلکه این کار صرفاً بر اساس قواعد موسوم به مباحث الفاظ صورت میگیرد.
نکته دیگر در همین زمینه آن که، اگر برای بررسی اعتبار یک نظریه مستخرج از متون اسلامی، بر تأیید آن توسط تجربه پای بفشریم، آنگاه آیا اساساً به صرف این که فقط نظریهای (و به تعبیر دقیقتر، فرضیهای) از آیات و روایات شکار شده و هنوز تأییدی از تجربه در کار نیست آیا میتوان آن را علم دینی و اسلامی نامید؟ بعلاوه باید توجه شود که طراحان و طرفداران روش داده بنیاد، صِرف استخراج نظریه از دادهها را – با لحاظ رعایت ضوابط و مراحل مختلف آن- برای اعتبار آن کافی میدانند و این گونه نیست که بگویند پس از کشف نظریه به روش دادهبنیاد، تأیید تجربی نیز لازم است.
7. نکتۀ دیگر در مورد روش دادهبنیاد این است که تجمیع کدهای اولیه (کدگذاری باز) در قالب کدهای سازمان دهنده (کدگذاری محوری) و سپس کدهای سازمان دهنده در کدهای فراگیر (کدگذاری انتخابی)، ضابطۀ علمی مشخص و دقیقی ندارد و به همین دلیل، در نوع تحقیقاتی که بر مبنای داده بنیاد صورت میگیرد، داوران و ارزیابان، (یا حتی اساتید راهنما و مشاور پایان نامهها و رسالهها) اشکالاتی را به این تجمیعها وارد میکنند. در واقع به نظر میرسد پژوهشگر برای آن که دادهها و کدهای زیاد و پراکنده را تجمیع و از تعداد آنها کم کند، در بسیاری از موارد ناچار میشود مفاهیمی را که ارتباط چندانی با هم ندارند تحت یک مفهوم یا مقوله جای دهد. نگارنده خود با مراجعه به برخی از تحقیقاتی که با این روش انجام شده، این نقص و ضعف را بالعیان ملاحظه کرده است.
8. در هر صورت شاید بتوان گفت بهترین راه برای ارزیابی و تأیید یک نظریۀ اسلامی که با روش داده-بنیاد فراهم آمده، این باشد که اگر محققان دیگری (در دست کم دو یا سه پژوهش مستقل دیگر) همان متن یا متون را با روش دادهبنیاد بررسی کنند به همان نظریهای برسند که محقق اول به آن نایل شده است.
9. یک بحث هم این است که برای اجرای دادهبنیاد در تحقیقات اسلامی آیا روش کلید واژه کفایت می-کند یا حتماً لازم است کل متن مورد بررسی و خوانش قرار گیرد؟ و اگر روش کلیدواژه را کافی بدانیم، کلیدواژهها چگونه انتخاب و تأیید میشود؟ این نکته به ویژه از آن جهت اهمیت مضاعف پیدا میکند که توجه کنیم بسیاری از - و شاید اکثر قریب به اتفاق- مفاهیم مصطلح در علوم انسانی، مستقیماً و صریحاً در منابع و متون اسلامی وجود ندارد و ناچاریم مفاهیمی شبیه به آنها را به عنوان مفاهیم معادل آن به کار بگیریم. برای نمونه، مفهوم توانمندسازی (Empowering) در سازمان و مدیریت را در نظر بگیرید. در یک پژوهش، محققی برای ارائه مدل توانمندسازی بر اساس رویکرد اسلامی، مفهوم «رشد» را به عنوان نزدیکترین مفهوم به توانمندسازی در نظر گرفته و با مشورت با برخی کارشناسان چند مفهوم دیگر را نیز بدان افزوده و بر اساس این مفاهیم به جمعآوری دادهها از متون اسلامی مبادرت ورزیده است. اکنون سؤال این است که انتخاب و تأیید این کلیدواژهها بر اساس چه ملاکی صورت میگیرد؟ اگر گفته شود این کار نظر کارشناسان و مشورت با آنها انجام میشود، آنگاه سؤال خواهد شد آن کارشناسان باید چه ویژگیها و شرایطی داشته باشند؟ آیا هر استادی از دانشگاه و حوزه میتواند طرف مشورت قرار گیرد یا آن کارشناس حتماً باید سطحی خاص از تحصیلات علوم دینی و حوزوی را دارا باشد؟ همچنین تعداد این کارشناسان باید چند نفر باشد و آیا توافق و اجماع آنها بر کلیدواژهها لازم است یا ...؟
10. نکته دیگر که به نکتۀ نهم نزدیک ولی غیر از آن است، این است که در تحقیقات اسلامی که با روش دادهبنیاد انجام میشود آیا خود محقق و مجری پژوهش باید شرایط خاصی داشته باشد یا هر دانشجو و طلبهای با هر میزان از آشنایی به اسلام و معارف اسلامی میتواند عهدهدار چنین پژوهشی شود؟ به عبارت دیگر، چه بنا را بر ملاحظۀ کل متن بگذاریم و چه روش کلیدواژه را کافی بدانیم، سؤال این است که آیا مراجعه به متون اسلامی و برداشت از آن توسط هر کسی و با هر شرایطی معتبر است؟ در این زمینه به نظر میرسد به هیچ وجه بعید نیست بتوان ادعا کرد کسانی میتوانند مجری و راهبر چنین پژوهشهایی باشند که حد نصابی از علوم متداول حوزوی – حتی در حد نوع و مرتبهای از اجتهاد مصطلح حوزوی- را دارا باشند تا بتوان به یافتههای آنها اعتماد کرد و برای آن اعتبار علمی قائل شد.
11. مسألۀ دیگری که دست کم در مورد برخی پژوهشهای اسلامی که با روش داهبنیاد انجام میشود مطرح است استفاده از پرسشنامه خبرگان است. در اینجا محقق برای اعتباربخشی به یافتههای تحقیق خود، آنها را در قالب گزارههایی در معرض نظر کارشناسان قرار میدهد و در واقع، اعتبار نتایج تحقیق را به نظر آنان موکول میکند. در مورد این کار - که گاهی نیز به غلط دلفی نامیده میشود- ملاحظاتی مطرح است. اولاً در اصل روش دادهبنیاد چیزی به نام پرسشنامه خبرگان یا دلفی و مانند آنهاوجود ندارد و نظریه مبتنی بر دادهها است، که به تدریج و طی فرایندی که در روش دادهبنیاد آمده، خود را ظاهر می-سازد. ثانیاً در استنباطات معمول حوزوی، فقیه و کارشناس اسلام اگر پس از تحقیق خود به نتیجهای دست یابد آن نتیجه برای او حجت و معتبر است و حق ندارد، برای مثال، چون چند کارشناس و فقیه دیگر نظر او را قبول ندارند از نظر خود دست بردارد. همان گونه که صِرف تأیید چند کارشناس نسبت به یک رأی و نظر نیز برای کارشناس دیگر حجیتی ندارد و وی خود باید به منابع و ادله رجوع کرده و تلاش کند دیدگاه اسلام را کشف و استخراج نماید. ثالثاً اگر هم بنا باشد نتایج تحقیقات اسلامی با روش دادهبنیاد را در معرض نظرسنجی ار خبرگان قرار دهیم، طبعاً باید حد نصابی از خبرویت و اجتهاد در مسائل اسلامی را تعریف کنیم و هر کسی نمیتواند به عنوان خبره، در مورد دیدگاه اسلام در یک موضوع مورد پرسش و نظرخواهی قرار گیرد. این در حالی است که با مراجعه به برخی تحقیقات صورت گرفته، ملاحظه میکنیم افرادی که به عنوان خبره و کارشناس از آنها نظرخواهی شده است، خبرویت و آشنایی تخصصی و اجتهادیشان با اسلام و معارف اسلامی محل تردید و تأمل جدی است.
12. در موارد متعددی از پژوهشهای علوم انسانی اسلامی که با روش داهبنیاد انجام گرفته، ملاحظه می-شود که پنج مؤلفه بدین شرح در مدل وجود دارد: عوامل مؤثر (شرایط علّی)، متغیرهای زمینهساز، مقولۀ محوری، شرایط مداخلهگر (عوامل بازدارنده)، نتایج و پیامدها. (در تصویر ذیل نمونهای از این مدل آورده شده است). گاه نیز مؤلفه ششمی با عنوان «راهبردها» در مدلها دیده میشود. صرف نظر از این که آیا در اصل روش داده بنیاد چنین مدل پنج یا شش مؤلفهای (مقولهای) وجود دارد یاخیر، نکته مهمتر این است که دستهبندی و جای دادن کدها و مقولههای حاصل از روش دادهبنیاد در این مؤلفهها (مقولهها) نیز چندان دقیق نیست و ضابطۀ مشخصی ندارد و به نظر میرسد بیشتر سلیقهای است تا علمی و ضابطهمند. برای مثال، در مورد همان «مدل توانمند سازی کارکنان بر اساس رویکرد اسلامی» که پیش از این اشاره شد، در آیات و روایات اسلامی نیامده که، برای مثال، اینها عوامل مؤثرند و آنها عوامل زمینهساز؛ و این بسته به برداشت محقق است که چه چیزهایی را در کدام یک از این دو مؤلفه جای دهد، و طبیعی است که بسیار محتمل و کاملاً ممکن است دو یا چند محقق، برداشتهای متفاوت و مختلفی از متن داشته باشند و در نتیجه، مدل ارائه شده متفاوت باشد. آنگاه در این میان، ملاک و ضابطه دقیق و مشخصی وجود ندارد تا بر اساس آن بتوان بین این مدلهای مختلف و متفاوت قضاوت کرد که کدام یک اسلامی است یا دست کم، مدل کاملتر و قابل دفاعتری است.
13. ملاحظه دیگر در این زمینه آن است که به نظر برخی از محققان، طراحان روش داده بنیاد، آن را برای پژوهشهایی که مربوط به متن اجتماعی است پیشنهاد دادهاند نه برای پژوهش در نوشته و متن مکتوب. بنابراین استفاده از روشی که اصالتاً برای متن واقعیت اجتماعی است، در متن مکتوب، و سریان آن از متن اجتماعی به متن ملفوظ، از اساس محل تأمل است. به نظر میرسد برای بررسی متن مکتوب و استخراج نظریه از آن، به جای روش دادهبنیاد باید از روشهایی همچون تحلیل تم یا تحلیل محتوای کیفی استفاده کرد.
14. و بالاخره این که، فقها، مفسران و کارشناسان مسلمان و شیعی تا کنون بر اساس همان قواعد مطروحه در مباحث الفاظ (همچون حجیت ظاهر، عام و خاص، مطلق و مقیّد، مجمل و مبیّن و ...) به استنباط و استخراج دیدگاه اسلام از آیات و روایات مبادرت ورزیدهاند. اکنون سؤال این است که آیا روش دادهبنیاد به کل استنباطات مستخرَج از متون دینی تعمیم داده میشود یا فقط به بخشی که مربوط به علوم انسانی است اختصاص دارد؟ هر یک از این دو گزینه (تعمیم یا اختصاص به علوم انسانی اسلامی) را که برگزینیم، لازم است دلیل آن را توضیح دهیم؛ که در هر صورت یک سؤال مشترک این است که مگر روش معمول چه نقص و کمبودی دارد که رجوع به روش دادهبنیاد آن نقص را برطرف میکند؟