ناقدان: حجتالاسلام دکتر مهدي بابايي
حجتالاسلام دکتر حسن عبدي
مدیرکرسی: حجتالاسلام دکتر حسين مظفري
یکی از گامهای اولیه برای تولید علم اسلامی، نقادی علوم غیراسلامی موجود است. نقد علوم موجود میتواند از جهات مختلفی صورت گیرد: از نظر غایت، از نظر روش، از نظر وجود پیشفرضها و اصول موضوعه و... . شناسایی پیشفرضها و اصول موضوعة نادرست و جایگزین کردن آنها با مبانی صحیح و اسلامی میتواند گامی مؤثر در تولید علم اسلامی باشد. در بحث حاضر نقش پیشفرضها را در تولید علوم غیراسلامی با تمرکز بر مبانی فلسفة کانت بررسی کردهایم.
از یک سو، مبانی فلسفیِ پذیرفته شده توسط نظریهپردازان خودآگاه یا ناخودآگاه تأثیرهای بنیادین درشکلگیری و تکّون علوم دارند و از سوی دیگر، بسیاری از نظریات موجود در علوم غیراسلامی در بستر مبانی فلسفی غرب و تحت تأثیر آنها شکل گرفتهاند. از این رو، یکی از مراحل ضرورری برای نقد این علوم و تولید علوم انسانی اسلامی و بومی، نقد و بررسی مبانی فلسفی علوم مزبور است. یعنی برای تولید علم اسلامی، شناسایی و حذف مبانی غیراسلامیِ نادرست علوم و جایگزینی مبانی مزبور با مبانی صحیح و اسلامی ضروری مینماید. مقام معظم رهبری مد ظله العالی میفرمایند:
«پایه و مبنای علوم انسانیای که امروز در غرب مطرح است، ...بر مبنای یک معرفت ضددینی و غیردینی و نامعتبر از نظر کسانی است که به معرفت والا و توحیدی اسلامی رسیده باشند».
«ما علوم انسانیمان بر مبادی و مبانی متعارض با مبانی قرآنی و اسلامی بنا شده است. علوم انسانی غرب مبتنی بر جهانبینی دیگری است؛ مبتنی بر فهم دیگری از عالم آفرینش است و غالبا مبتنی بر نگاه مادی است».
علامه مصباح دام ظله نیز میفرماید:
«نقد یک نظریه گاهی نقدی درونی است به این معنا که نقص نظریة مفروض ناشی از به کار گرفتن ناقص روشها، استفاده از مقدمات غیرقابل اعتماد، یا مغالطه در نتیجهگیری از استدلالهای علمی پدید آمده باشد. گاهی نقدها... روش مورد استفاده در یک نظریه را به چالش میکشند. گاهی نیز نکتة اصلی در نقد از این هم عمیقتر است و نقد را به نقدی بیرونی تبدیل میکند به نحوی که پیشفرضها، مبانی و اصول موضوعة یک نظریه به نکتة کانونی انتقادها تبدیل میشود».
«هر علمی برای تحقیق در موضوعات مربوط به خود نیازمند یک سری اصول موضوعه، اصول متعارفه، یا پیشفرضهایی است که آنها را به عنوان اصل مسلم از دیگر شاخههای دانش وام میگیرد. ... در صورتی که این پیشفرضها در جای خود به درستی اثبات نشده باشند یا صرفا به عنوان حدسهایی اثباتنشده برای تبیین برخی پدیدهها «فرض» شوند، ضمانتی برای صحت نخواهند داشت. یکی از اشکالات کلی بر علومی که امروزه به نام علوم غربی نامیده میشوند این است که بر یک سلسله اصول موضوعهای مبتنی هستند که یا در جای مناسب خودشان اثبات نشدهاند، و یا حتی ابطال شدهاند، ولی همچنان به عنوان مبنای اثبات و تبیین مسائل علمی مورد استناد دانشمندان قرار میگیرند. بسیاری از ...«نظریات علمی» ...بر اصول متافیزیکی نادرستی مبتنیاند».
«بخشی از علوم انسانی موجود صریحا بر اصول موضوعهای مبتنی هستند که از فلسفههای مادیگرا و غیراسلامی به عاریت گرفته شدهاند».
کانت متأثر از اوضاع فرهنگی حاکم بر اروپا در قرن هجدهم، بهشدت معتقد به سکولاریزم و اومانیسم است. گسترش روح سکولاریزم و اومانیسم و علمزدگی از آثار جریانی معروف به نهضت روشنگری بود. آقای فولادوند از مترجمان آثار کانت معتقد است که تفکیک حساب دنیا از آخرت، یا، بهاصطلاح، چهرة اینجهانی بخشیدن به امور (=secularization) از خصیصههای فکری اروپا و آلمان در زمان کانت بوده است و کانت در این زمینه تحت تأثیر پیروان انسانگرایی کلاسیک نظیر لسینگ و هردر بوده است که اهمیت عامل انسانی و عقل آدمی را در تاریخ وجهة نظر ساخته بودند. مایکل رولف نیز بر این باور است که نهضت روشنگری تحت تأثیر پیشرفتهای علم نیوتنی «اطمینان و خوشبینیای گسترده دربارة قدرت عقل انسان برای ضبط و مهار طبیعت و اصلاح زندگی انسان ایجاد کرد» و یکی از تأثیرات این اعتماد نوظهور به عقل این بود که دیگر نیازی به مراجع دینی و سیاسی نیست. رولف مینویسد:
«کانت همین تعهد روشنگری به حاکمیت عقل را در نقد اول چنین بیان میکند: «زمانة ما زمانة نقد است که همه چیز باید تسلیم آن شود. دین... و قانون... نمیتوانند طالب احترام خالصانهای باشند که عقل تنها نثار چیزی میکند که توانسته است در برابر آزمون آزاد و آشکار آن استوار بماند» (آ xi)».
به زبان ساده، کانت مدعی است که در زمان او، عقل فقط به تجربه احترام میگذارد نه به دین و قانون و امثال آنها. البته رولف تذکر میدهد که:
«روشنگری سودای نشاندن مرجعیت عقل فردی انسانی به جای مراجع سنتی را در سر میپروراند ولی در پی براندازی باورهای اخلاقی و دینی سنتی نبود. با وجود این، منبع الهام اصلی روشنگری فیزیک جدید بود... و... علم مدرن،... راه را برای تضعیف باورهای اخلاقی و دینی سنتی هموار کرد».
خلاصه این که کانت به شدت تحت تأثیر نهضت روشنگری بوده است ولی نکتة جالب اینجاست که نقش کانت در ترویج آموزههای این نهضت، برجستهتر از دیگر متفکران عصر روشنگری است. جناب استاد حداد عادل نیز مینویسد: برخی «کانت را پدر سکولاریزم نامیدهاند». به اعتقاد این فلاسفه، «فلسفة کانت، چه نظری و چه عملی، تکیهگاه عموم متفکران سکولار غربی است». آقای فولادوند نیز در جملاتی تحسینآمیز نسبت به رویکرد سکولار کانت مینویسد:
«شاید هیچکس بهقدر کانت در متزلزل ساختن بنیادهای ماوراء طبیعی و فوق بشری طرز فکر قدیم مؤثر نبود. او علم را از قید موهومات مابعدالطبیعی رهانید و اندیشة بشر را بال و پر داد تا در فضای بیکران پژوهش علمی به پرواز درآید [و] با جسارتی بیمانند فرمان آزادی فکر انسان را در نقد عقل محض صادر کرد».
آقای فولادوند در مورد اومانیسم در عصر کانت و اندیشة کانت نیز مینویسد:
«چهارمین ویژگی انسانگرایی کلاسیک در آلمان، احترام و بلکه پرستش انسان و انسانیت است ـ یعنی هم آدمی بالانفراد و هم تصور کلی بشریت. ...شخصیت و فردیت آدمی از هر چیز برتر دانسته میشد. ...بنیاد فلسفة اخلاق کانت را همین احترام به فردیت تشکیل میدهد. کانت معقتد بود کسی آزاد است که در ارادت و خواستها از قوانین درونی خود پیروی میکند. آدمی غایت بالذات است».
مایکل رولف مینویسد:
«ایدة بنیادی «فلسفة نقدی» کانت... خودآیینی انسان است».
اگر آرای فلسفی کانت را با آرای متفکران قبل از او مقایسه نماییم، به وضوح، نقش سکولاریزم و اومانیسم و ایدئالیسم و علمزدگی و برخی دیگر از اصول حاکم بر ذهن او را در آرای اختصاصی او ملاحظه میکنیم. به طور کلی اگر اصول حاکم بر ذهن و تفکر یک فیلسوف را بشناسیم و با آرای فلسفی موجود در زمان او نیز آشنا باشیم، اولا ابتکارات آن فیلسوف ثانیا خطوط کلی فلسفی او را بهتر درک میکنیم و ثالثا میتوانیم با علم به خطوط کلی فلسفة او، جزئیات فلسفة او را در سایة آن ابتکارات و آن اصول کلی، بهتر درمییابیم. بلکه به اعتقاد ما اگر بتوانیم اصول تفکر یک فیلسوف را پیش از غرق شدن در جزئیات فلسفة او دریابیم، میتوانیم پیش از مطالعة جزئیات فلسفة او، بسیاری از آموزههای مورد نظر او را حدس بزنیم. مثلا اگر بدانیم که یک فیلسوف مسلمان معتقد به حجیت ظواهر نقلی در مباحث اعتقادی و فلسفی بوده و از هیچ تلاشی برای تثبیت این ظواهر در فلسفة خود دریغ نمیکرده، و قاطعانه از ظنون (نقلی) دفاع میکرده، بدون مطالعة تفصیلی آثار او میتوانیم حدس قوی بزنیم که او قائل به حدوث عالم بوده و تمام تلاش خود را برای نفی دیدگاه سایر حکمای مسلمان در این زمینه کرده است. همینطور میتوان پیشبینی کرد که فیلسوف مزبور، در بحثهای ضرورت علی، استحالة ترجیح بلامرجح، دوام فیض، حدوث عالم، خلقت نفس پیش از بدن، معاد جسمانی، تجرد نفس و... در صف متکلمان و اصولیها و اخباریها و در مقابل دیدگاه شایع میان فلاسفه قرار میگیرد.
به هر حال برخی اصول حاکم بر ذهن و روان کانت که به شدت در ابتکارات و نوآوریهای او اثر داشتهاند، عبارتند از: سکولاریزم، ایدئالیسم، اومانیسم، علمزدگی، اصالت فیزیک و... . کانت با اعتقاد به این اصول موضوعه، سراغ مابعدالطبیعة سنتی میرود و هر چیزی را که در این فلسفهها هست بر محور این سه اصل جرح و تعدیل میکند. به عبارت دیگر، کانت اصول مزبور را تحت تأثیر همعصران خود میپذیرد و تلاش میکند فلسفه را متناسب با آنها بازنویسی کرده و در چارچوب اصول مزبور، مشکلات مابعدالطبیعة سنتی را حل و از حقانیت علوم تجربی و ریاضی دفاع کند.
کانت به هر آنچه که فلاسفه و علوم تجربی و ریاضی مدعی بودند و هر آنچه در زندگی مردم عادی در قرن هجدهم در جریان بود، رنگ سکولاریسم، ایدئالیسم، اومانیسم، سوبژکتیویسم، و... زد و فلسفة استعلایی را مبتنی بر چند فرض اساسی به وجود آورد. بخشی از ابتکارات کانت به تلاش برای اعمال اصول مزبور در آرای علمی و فلسفی موجود در قرن هجدهم برمیگردد و بخشی نیز مربوط به جزئیات شگفتانگیزی میشود که او بر اساس این اصول ارائه کرد. او در بخش نظری فلسفهاش:
به عبارت دیگر، کانت در بخش نظری فلسفة نقدی ادعا کرد که:
به این ترتیب، کانت با اصول مزبور و چند اصل دیگر که از زمانة خود به ارث برده، این طرح کلی را در مابعدالطبیعه ریخت و تلاش کرد و در مدت یک ده سکوت خود، برای آن جزئیات درست کرد. شاید ذکر پارهای از جزئیاتی که کانت از مابعدالطبیعة سنتی یا فلاسفة قبل از خود گرفته و رنگ اصول مزبور را به آنها زده و فلسفهای ابتکاری و البته فرضی و غیرواقعی ـ به نام فلسفة استعلایی یا مابعدالطبیعة طبیعت ـ عرضه کرده، خالی از لطف نباشد:
تقسیم موجودات به مادی و مجرد در فلسفة کانت، چهرة سکولار، ایدئالیستی، و اومانیستی به خود گرفت و به صورت زیر درآمد:
1. مطابق با سکولاریزم، واقعیات مجرد و معنوی (قسمت مجرد و معنویِ تقسیم مزبور) کاملا از علم و فلسفة نظری و تحلیلهای علمی و فلسفی کنار گذاشته شدند؛ به این ترتیب، کانت در بخش نظری فلسفة خود، نوعی ماتریالیسم را پذیرفت، هرچند دیدگاههای او با انواع معروف ماتریالیسم اختلافاتی نیز دارد. در واقع، او:
2. در بخش نظری فلسفة خود:
3. مانند ماتریالیستها، فقط واقعیات مادی و محسوس را میپذیرد؛
4. برخلاف ماتریالیستها، مادة مزبور را ساختة ذهن انسان و وابسته به قوای ادراکی انسان میداند؛
5. در بخش عملی فلسفة خود، برخلاف ماتریالیستها، تقریبا همة مجرداتی را که در ادیان و فلسفههای الهی پذیرفته شدهاند، میپذیرد.
6. بر اساس ایدئالیسم، تقسیم واقعیات خارج از انسان به مادی و مجرد در مابعدالطبیعة سنتی، در مابعدالطبیعة طبیعت تبدیل شد به تقسیم واقعیات به واقعیات مادیِ درونذهنی و واقعیاتِ بیرون از ذهن انسان؛ به عبارت دیگر، تقسیم واقعیات به مادی و مجرد تبدیل شد به تقسیم واقعیات به آنچه در ذهن است (مادی، محسوس/ زمانی ـ مکانی است) و آنچه در ذهن نیست (غیرزمانی و مکانی/ غیرممتد/ غیرجسمانی است)؛
7. بر اساس اومانیسم، واقعیات مادی و محسوس (قسمت مادی و محسوس تقسیم مزبور) و همینطور نظم و نظام موجود بین آنها، مخلوق ذهن انسان تلقی شدند.
واکنش کانت به تشکیکهای هیوم، حاکی از یک تفاوت اساسی بین فلسفة کانت با سایر مکاتب فلسفی، به ویژه مکاتب فلسفی عقلگراست. عقلگرایان غالبا چندان اهمیت و اعتباری برای علوم حسی و تجربی انسان قائل نبوده و نیستند. دغدغة اصلی ایشان، اموری است که برای زندگی انسان نقش حیاتی و اساسی دارند، مسائلی نظیر خداوند، جهان، جاودانگی نفس، اختیار انسان. احتمالا به اعتقاد ایشان در مسائل مربوط به عالم تجربه حتی اگر علم یقینی هم نداشته باشیم، مشکلی پیش نمیآید. اگر انسان شک داشته باشد که «در همه جای دنیا و در همة زمانها آب در صد درجه به جوش میآید» یا «در یکی از کرات آسمانی آب در نود درجه به جوش میآید»، زندگی او مختل نمیشود. در این قبیل امور کم اهمیت، نوعی عملگرایی محدود میتواند کارساز باشد. بلکه حتی اگر فیزیک و شیمی نیز مانند ریاضیات یقینی باشند، باز هم از نظر فلاسفه و از نظر انسانهای عادی، دانستن فیزیک و ندانستن شیمی، یک نقص اخلاقی به شمار نمیرود. به عبارت دیگر، از نظر انسانها، انسان آرمانی (ایدئال) و خوشبخت و سعادتمند، انسانی نیست که هم فیزیک بداند و هم شیمی و هم زیستشناسی. یک انسان میتواند از نظر اخلاقی کامل باشد اما از نظر علمی برخی از فرمولهای شیمی را نداند. مسلما چنین انسانی به خاطر ندانستن برخی امور علمی، هیچ احساس نقصی از نظر اخلاقی نخواهد داشت. اما نمیتوان همین سخنان را دربارة اعتقاد به مبدأ (خداوند) و معاد (جاودانگی) و اختیار و... گفت. شک و یقین در وجود مبدأ و معاد، تأثیر زیادی در شخصیت و رفتار انسان دارند.
اما کانت دقیقا برعکس سایر فلاسفه رفتار کرد. او عقل نظری را خدمتکار علوم تجربی (و ریاضیات) کرد و آنچه را خود اذعان داشت که مهمترین پرسشهای زندگی هستند، به عقل عملی سپرد و در محدودة عملگرایی قرار داد. یعنی او پیشنهاد کرد در مسائل مربوط به خالق و آخرت و اختیار انسان، به جای آن که تفکر کنیم، صرفا اعمال خود را به گونهای تنظیم میکنیم که گویی خدایی هست، گویی آخرتی هست، گویی انسان اختیار دارد. کانت مدعی شد، فیلسوف به جای آن که با عقل خود از مبدأ محسوسات و تجارب خود آغاز کند و فراتر رود باید از تجارب خود آغاز کند و با مهندسی معکوس به تجزیه و تحلیل تجارب و کشف پیشنیازهای آنها بپردازد. به این ترتیب، انسان مورد نظر کانت، به جای این که با علم و عقل نظری، از جهان به جهانآفرین ترقی کند و از دنیا به آخرت پی برد، به تجزیه و تحلیلِ خودِ جهان میپردازد و به دنیا آن هم دنیایی که در درون خود ساخته است، بسنده میکند. آیا سکولاریزم غیر از این است؟
از نظر بارکلی مجردات علت تصوراتی هستند که ما میپنداریم مستقل از ما و در بیرون روح ما موجودند. حال اگر مؤلفههایی از سکولاریزم، ماتریالیسم و اومانیسم را به افکار بارکلی اضافه کنیم، نتیجة حاصل شده تقریبا همان ایدئالیسم استعلایی کانت یا بسیار نزدیک به آن میشود. یعنی اگر وجود خداوند و مجردات را مانند سکولارها از تحلیلهای علمی کنار بگذاریم، یا مانند ماتریالیستها، بهطور کلی انکار کنیم، سپس با گرایش اومانیستی، خودِ انسان را علت تصورات و نظم تصورات معرفی کنیم، ایدئالیسم بارکلی تقریبا به ایدئالیسم کانت تبدیل میشود.
یکی از شباهتهای جالب توجه در افکار بارکلی و کانت بحث عینیت (ابژکتیویتی) است. هم بارکلی هم کانت وجود اشیای مادی را ایدئال یا تصور میدانند. اما کسی که شیء مادی را یک تصور میداند، باید ملتزم به این باشد که به عنوان مثال، وقتی من به میز کار خود فکر نمیکنم، آن میز موجود نباشد، زیرا به اعتقاد او، میز یک عین تصوری در درون من است و موجودیت آن متکی به ادراک من میباشد. این بدان معناست که اشیا هیچگونه ثباتی ندارند و سخن گفتن از این که مثلا من خانه نبودم و به خانه هم نمیاندیشیدم ولی میز من در خانه بود نارواست. بارکلی در چارچوب فلسفة ایدئالیستی خود، راه حلی برای ثبات اشیا پیدا کرد که بهاعتقاد ما، کاملا شبیه راه حلی است که بعدها کانت در ایدئالیسم استعلایی خود و متناسب با مؤلفههای آن ارائه نمود. حاصل راه حل بارکلی این است که برخلاف خیالبافیهای شخصی «من» که ساختة روح «من» هستند و کاملا به بود و نبود «من» وابستهاند، اشیای جهان عبارتند از تصوراتی که ارواح عالیه یا روح اعلی (خداوند) در روحهای انسانها درست میکنند و از این رو، وابسته به روح شخصی «من» نیستند. یعنی حتی اگر روح من هم نباشد، خانه و میز «من» هستند منتها در روح شخص دیگری غیر از «من». وی مینویسد:
«میگویم میزی که رویش مینویسم وجود دارد، یعنی آن را میبینم و لمسش میکنم؛ و اگر از اطاق مطالعهام بیرون باشم میگویم که میز وجود دارد و مرادم این است که اگر در اطاق مطالعهام بودم میتوانستم ادراکش کنم، یا آن که روح دیگری در واقع ادراکش میکند».
بر این اساس حتی اگر هیچ یک از ارواح، مشغول ادراک شیء خاصی مانند الف نباشند، باز هم ممکن است، الف باقی باشد، به دلیل این که الف در روح اعلی (= خداوند) موجود است. دیوید هاملین دیدگاه بارکلی را چنین توضیح میدهد:
«آنچه ما بهطور متعارف شیء قلمداد میکنیم در واقع، خوشه یا بستهای از تصورات است که در ذهن روحی وجود دارد. اشیا حتی زمانی که ادراکشان نمیکنیم از نوعی ثبات برخوردارند؛ زیرا خداوند در همه حال ادراکشان میکند. در واقع ضامن نظم تصورات ما این امر است که تصورات خداوند صاحب نظم خاصی است».
حال خود را جای کانت بگذارید. او نیز اشیای مادی را صرفا تصورات و ایدههایی در ذهن انسان میداند، ماکس آپل دربارة ایدئالیسم کانت مینویسد:
«تمامی عالم تجربه و از جمله مکانِ نامتناهی و تمامی خیل ستارگان درون ذهن استعلایی مایند»
ولی کانت که پدر سکولاریزم شمرده میشود و به معنای واقعی کلمه اومانیست است و مانند پورتاگوراس، انسان را معیار و مقیاس همه چیز میداند، نمیخواهد مانند دکارت و بارکلی، خداوند را در تحلیلهای فلسفة نظری خود وارد کند. بنابراین او نقشی را که بارکلی به خدا میدهد، به ساختارهای ذهنی انسان در مرتبة فاهمه میدهد. ادعای کانت این است که:
1. اشیایی که من میشناسم همگی در درون من هستند؛ به عبارت دیگر، اشیایی که من میشناسم، همان تصورات من هستند؛
2. تصورات من توسط ذهنِ خود من (با کمکی ناشناخته از عامل یا عوامل بیرونی) ساخته شدهاند؛
نکته: در دستگاه فکری بارکلی خالق انکار نمیشود بلکه خالقِ عالم ماده، به خالقِ تصور عالم ماده در ذهن انسان تنزل میکند، در حالی که در دیدگاه کانت، هم عالم ماده و هم بهنوعی خالق آن ـ در محدودة عقل نظری ـ انکار میشوند (یا مشکوک معرفی میگردند). در تصور کانت، ذهن انسان با همکاری امری ناشناختنی، خالقِ تصورات انسان معرفی میشود.
3. ذهن من دو نوع تصورسازی میکند و تصورهای ساخت خود را دو جور در قالب گزاره ارائه میکند:
3.1. نوع اول: ذهن من برخی تصورات ساختة من را به صورت گزارههایی که وابسته به شخص من هستند ارائه میدهد و مثلا میگوید «من میز را زرد رنگ میبینم»؛
3.2. نوع دوم: ذهن من بخشی دیگر از تصورات ساختة من را به صورت گزارههایی که گویی وابسته به من نیستند و هر انسان دیگری نیز جای من بود حکمی مانند حکم من صادر میکرد ارائه میکند و مثلا میگوید: «میز زرد رنگ است»، گویی میز و زرد رنگ بودن آن و همچنین علم گزارهای دربارة میز زرد رنگ، اموری مستقل از من شخصی هستند، بهطوری که من باشم یا نباشم آنها هستند.
به این ترتیب، کانت از راه حل ایدئالیستی بارکلی کمک میگیرد و در فضای ایدئالیسم و سوبژکتیویسم ـ به وسیلة مفاهیم محض فاهمه ـ یک «عینیت ذهنی و آبجکتیویتی سابجکتیو» تصویر میکند.
5.1. هم کانت و هم بارکلی، یک شیء خارجی، مانند میز، را یک تصور میدانند و وجود خارج از ذهن آن شیء (میز مثلا) را نادیده میگیرند؛
5.2. هر دوی آنها برای این که یک شیء را امری ثابت و واقعی جلوه دهند، آن را غیروابسته به من شخصی معرفی میکنند.
«اگر من سوژة اندیشنده را حذف کنم، کل جهان جسمانی باید از بین برود؛ زیرا جهان ماده چیزی نیست مگر نمود در حساسیت سوژة ما و حالتی از بازنمایی آن».
ماکس آپل در کتاب «شرحی بر تمهیدات کانت» مینویسد:
«این «من» و «ما» یعنی چه؟ کانت... میگوید که اگر من فاعل اندیشنده را حذف کنم، تمام عالم اجسام حذف خواهد شد! آیا بر این اساس هر فردی از افراد انسان به نوعی عالم را ایجاد و امحا میکند؟»
پاسخی که وی در چارچوب فلسفة کانت به این پرسش میدهد، شبیه نکتهای است که در اینجا مطرح کردیم.