ناقد: حجتالاسلام دکتر صفدر الهيراد
مدیرکرسی: حجتالاسلام دکتر جواد گلي
بحث علم دینی، امکان و راههای تحقق آن از مباحثی است که پس از انقلاب اسلامی در کشور ما مطرح شد و برخی از فلاسفه و نیز اندیشمندان با توجه به اهمیت بحث وارد این حوزه شده و آن را مورد بررسی و مداقه قرار دادهاند. کثرت مقالات و کتب نگاشته شده در این حوزه خود گویای این نکته است که این بحث جایگاه خود را نزد صاحبنظران پیدا کرده و بیش از پیش مورد توجه واقع شده است.
با اینحال بیشتر علوم انسانی است که مورد توجه واقع شده و علوم طبیعی با وجود اهمیتی که در تمدنسازی و پیشرفت جامعه دارد، مغفول واقع شده یا توجه کمتری بدان صورت گرفته است؛ شاید بدین جهت که از منظر برخی اندیشمندان، وصف دینی برای علوم طبیعی چندان موجه نیست زیرا به اعتقاد آنان روش علوم طبیعی تجربه و استقرا و تبیین روابط علّی بین پدیدههاست و گذشته از تفاوت سنخ قضایا در علوم طبیعی که توصیفی و نه تجویزی است، قوانین حاکم بر این حوزه نیز ثابت، قابل پیشبینی و ضابطهمند است. ازاینرو با عنایت به اصالت روش تجربی، پیشفرضهای دینی یا غیردینی در آن تأثیری ندارد.
آنچه از نگاه فوق به صراحت قابل استنباط است انحصار روش علوم طبیعی به تجربه است بهاین معنا که ارزیابی در خصوص گزارههای علوم طبیعی تنها از طریق روش استقرایی تجربی ممکن است. این نگاه در حال حاضر در اکثر محافل اکادمیک دنیا مقبول نظر اندیشمندان است و از آنجا که از منظر نگارنده، دارای برخی اشکالات مبنایی و بنایی است، لازم است به شکل اختصار به نکاتی در باب پیشینه، مبانی، نتایج و اساسا امکان تحقق این نگاه اشاره شود:
الف) اولین نکته مربوط به پیشینهی این تعریف از علوم طبیعی و ملاکی است که نگاه فوق از آن متاثر است. با اندک تاملی روشن است که این رویکرد حاصل پذیرش تقسیمبندی علوم با معیار روشی است.
عنایت به این موضوع مهم است که تقسیمبندیِ روشیِ و تمرکز توجهها به روششناسی در تمدنهای بشری، امری مسبوق به سابقه نیست و برجسته شدن نگاه متُدیک و روششناسانه به علوم از ثمرات تمدن جدید و امری بدیع محسوب میشود که نمیتوان از تاثیر آن در تحولات علوم جدید غافل شد زیرا اساسا تا پیش از شکلگیری تمدن جدید و در دوران تمدن اسلامی و حتی پیش از آن، نگاه روشی جایی در تعریف و طبقهبندی علوم نداشت و آنچه اهمیت علوم را نشان میداد، موضوع و غایت علوم بود.( ر.ک. فارابی، 1364، ص11-20) البته این بدین معنا نیست که روش نزد پیشینیان فاقد اهمیت بود بلکه با توجه به منظومه فکری حاکم مبتنی بر طرد مبادی مادیگرایانه و تجربهگرایانه، هیچگاه تاکید بر روش؛ خصوصا روش تجربی تا این حد اصالت پیدا نکرده بود.
ب) نکتهی دیگری که لازم است به آن توجه شود مبادی نگاه فوق به علوم طبیعی است زیرا اساساً تغییر نظام و پارادایم فکری حاکم بر اندیشمندان پس از رنسانس و برجسته شدن نگاه حسگرایانه بود که باعث شد تا به زعم آنان تجربه بهعنوان روشی موفق و یقینی محوریت یابد و سایر روشها را به چالش بکشد. این چالش تا حدی پیش رفت که کانت با طرح این پرسش که چرا علوم عقلی برخلاف علوم طبیعی از قطعیت برخوردار نیست به نقد عقل نظری پرداخت و بعدها پوزیتیویسم منطقی به عنوان یک مکتب فکری عرض اندام نموده، حکم به مهمل بودن گزارههای غیرتجربی داد.
البته احکام رویکرد پوزیتیویستی چندان دوام نیافت و بهدلیل تناقض درونی و احکام پاردوکسیکال در رد معارف منطقی و فلسفی که تکیهگاش بود، خودش را بیاعتبار کرد. البته توجه به این نکته لازم است که بیاعتباری پوزیتیویسم به معنی فروریختن نگاه اثباتگرایانه و روشی نبود زیرا برخی فلاسفهی علم تلاش نمودند با ارائهی راهکارهایی، نقش تعیین کنندهی تجربه در علوم طبیعی را همچنان حفظ نمایند. برخی بحث کفایت تأییدپذیری تجربی را به عنوان جایگزین اثباتپذیری تجربی مطرح کردند و برخی دیگر مانند پوپر با تفطن نسبت به سست بودن پایهی تجربه، ابطالپذیری را معیار صحت و به تعبیری علمی بودن گزارههای علوم دانستند و مدعی شدند هرچه گزارههای تجربی بیشتری ابطال شود بیشتر به حقیقت نزدیک میشویم بیتوجه به این نکته که اساسا با ابطال گرایی حتی امید رسیدن به واقعیت نیست زیرا هرچه بیشتر ابطال کنیم، امکان ابطال گزارهها نه کمتر که بیشتر خواهد شد.
نیز امثال پوپر با پذیرش این نکته که نمیتوان مانعِ تاثیرِ گزارههایِ غیرتجربی در علوم شد، تلاش کردند با تفکیک مقام گردآوری و داوری، نقش تأثیرگذار تجربه را به عنوان فصلالخطاب در ارزیابی علوم همچنان حفظ کنند. غافل از این که هیچیک از این راهکارها تناقض درونی تجربهگرایی را درمان نخواهد کرد. زیرا اساسا تجربه و روش استقرایی جزئینگر است و به دلیل تاثیرپذیری از شرایط زمانی و مکانی نمیتواند واقعیت را آنچنان که هست پوشش دهد و از این رو انسان را در شناخت حقیقت به اشتباه خواهد انداخت؛ موضوعی که مولوی قرنها پیش با استفاده از تمثیل فیل و خانه تاریک به ما نسبت به محدودهی کارآیی آن هشدار داده است و تاکید کرده است که داوری حس به دلیل محدودیتهای ذاتی مانند داوری افراد فاقد دیدی است که بدون احاطه و با استفاده از کف حسبین میخواهند نسبت به کلِّ حقیقت اظهار نظر کنند. البته باید به این نکته عنایت کرد که توجه دادن جزئینگری نگاه تجربی به معنای نفی یا انکار آن نیست بلکه به معنای توجه دادن به نواقص و محدودیتهای آن است.
ج) گذشته از اشکالاتِ مبنایی، باید گفت نگاهِ تجربهگرایانه به علوم طبیعی دارای اشکالات بنایی نیز هست و به نظر میرسد که نه تنها این نگاه اساسا تاکنون تحقق نیافته بلکه امکان تحقق آن نیز چندان معقول نمیرسد. البته در اینجا بررسی اشکالات بنایی مدنظر نیست ولی به اختصار میتوان گفت که ارزیابی نتایج علوم طبیعی حتی در مقام داوری ادعایی نیز حاصل عوامل غیرتجربی و پیشفرضهای متعددی است که در درون منظومهیهای فکری مختلف، متفاوت خواهد بود هرچند مبانی خود آن منظومهها منطقا به وسیله گزارههای بدیهی قابل ارزیابی هستند.
د) چهارمین نکتهای که با عنایت به مبانی فوق توجه به آن لازم است نتایج نگاه فوق و تاثیری است که تلقی تجربهگرایانه و روشی بر روی دیدگاه افراد نسبت به امکان تحقق علم دینی خواهد داشت.
با مروری بر اندیشههای برخی از مهمترین نظریهپردازان علم دینی در فضای کنونی کشور و استخراج رویکرد روششناختی آنان در حوزهی علوم طبیعی و نیز نگاهشان به امکان دخالت مبانی و پیشفرضهای دینی در علوم طبیعی، به وضوح میتوان دریافت که: اولا دیدگاهها به حصر ثنایی به دوگروه قابل تقسیم است؛ یکی دیدگاههای قائل به انحصار روش علوم طبیعی در تجربه و دیدگاهی قائل به عدم انحصار روش علوم طبیعی در تجربه. ثانیا اعتقاد به انحصار روش علوم طبیعی در تجربه مانع مهمی در اعتقاد برخی اندیشمندان به عدم امکان دخالت پیش فرضهای دینی و تحقق علوم طبیعی با وصف دینی است. نگارنده در یک مقاله به شکل تفصیلی به مرور این دیدگاهها و بررسی آنها پرداخته است.
با عنایت به نکات فوق می توان گفت پذیرش امکان تحقق علم دینی در حوزهی علوم طبیعی تنها در صورتی میسر است که اولا با پذیرش اشکالات مبنایی و بنایی رویکرد انحصار روشی، از منظومهی فکری حسگرایانه خارج شد و به امکان تعریف موضوعی و غایی این علوم نیز تن داد ثانیا دربارهی قلمرو تاثیر دین از رویکرد فردگرایانه حداقلی خارج شده و دربارهی امکان بلکه ضرورت دخالت دین در این حوزه به قضاوت نشست.